۱۳۸۹ اسفند ۱۰, سه‌شنبه

من و مامانم



دیوونه شده بودم!
از وقتی مامانو نیمه لخت رو تختش در حال خواب دیده بودم دیوونه شده بودم!
همش فکرم این بود که یه جوری بتونم اون کس و کون گوشتالوش رو از نزدیک ببینم و لمس کنم و اون سوراخ کسش رو با کیر کلفتم پر کنم.
هر چی فکر کردم چیزی به ذهنم نیومد....حتی به سرم زده بود که بیهوشش کنم و تو خواب بکنمش ولی ترسیده بودم. میدونستم که مامانم عاشق ویسکیه و حتی یه بطر ویسکی رو راحت میخوره و حسابی حال میکنه. بد فکری نبود که مستش کنم و بعدش بتونم به آرزوی خودم برسم به خصوص که از وقتی پدرم مرده مامانم تا اونجایی که من اطلاع دارم سکس نداشته و تو حالت مستی شهوت آدم هم به شدت تحریک میشه.
اون شب وقتی به مامانم پیشنهاد باز کردن ویسکی دادم اولش مخالفت کرد ولی وقتی اصرار منو دید قبول کرد. یک ساعت که از ویسکی خوردنمون گذشت یواش یواش حس کردم که هم من و هم مامانم سرمون گرم شده. پاشدم یه آهنگ از انیگما گذاشتم و نور اتاق رو هم ملایم کردم و اومدم پیش مامانم نشستم و خودمو چسبوندم بهش.....بغلش کردم و گفتم:"مامان جونم.....خیلی دوست دارم"....مامان گفت "منم همینطور پسرم.....خیلی به داشتنت افتخار میکنم."
همین!
بعدش دوباره لیوانای ویسکی بود که پر و خالی میشدند و ما هم مست و مست تر میشدیم.چند تا جوک سکسی کافی بود که منو یه کم حشری کنه و کیرم رو یه کم راست.البته خودمو کنترل کردم که مامان چیزی نفهمه.
یکی دو ساعت بعد مامانم گفت:
عجب خوابم گرفته....یواش یواش برم که بخوابم.
تا اومد بلند بشه من آروم مبل رو تکون دادم و مامان تعادلش رو از دست داد و نزدیک بود که بیافته ولی من گرفتمش و خب....جایی که دستمو گذاشتم تا بگیرم جایی نبود جز رون پاش و همین خودش خیلی سکسی تر از اون چیزی بود که فکرشو میکردم....بلند شدم و به مامانم گفتم: "بذار کمکت کنم....اینجوری نمیتونی بری تا اتاق!بازم زیادی خوردی!" و خندیدیم....خندشم سکسی بود.....وای خدای من داشتم دیوونه میشدم.
آروم زیر بغلش رو گرفتم و اونم خودشو انداخته بود رو من و با هم آروم آروم به سمت اتاق رفتیم...نقشه ام تا حد زیادی گرفته بود.....همینطور که آروم آروم میرفتیم من گاهی اوقات دستمو میبردم یه کم اون طرف تر به سمت پستونای مامانم و وانمود میکردم که اتفاقی برخورد کرده...اونم چیزی نمیگفت. تا اینکه نزدیکای اتاق آروم پامو گذاشتم جلوی پاش جوری که یه کم سکندری بخوری ولی محکم گرفته بودمش که نیفته و همین باعث شد که بازم بتونم محکم تر پستون و شیکمش رو بگیرم و فشار بدم.بهش گفتم:" اینجوری نمیشه....باید بغلت کنم"...تا مامان بیاد و مخالفت کنه زیر پاش رو گرفتم و زیر کمرش رو هم همینطور و از رو زمین بلندش کردم.مامانم با اینکه نزدیک به چهل و سه چهار سالش بود برعکس زنای هم سن و سالش چاق نبود و حسابی رو فرم بود و همین آدم رو حسابی حشری میکرد.
خلاصه که تو راه که میبردمش سمت تختش حسابی با پرو پاش بازی کردم و تا تونستم دستمو بردم سمت کون خوشگلش. دم تخت که رسیدم آروم آوردمش پایین و نزدیکای تخت و با فاصلهء نزدیک به ده سانت مونده به تخت وانمود کردم که نمیتونم و انداختمش رو تخت جوری که اذیت نشه و خودمو هم انداختم روش....وای خدای من....سینه های مامانم قشنگ دم دهنم بود....گفتم: "منم یه کمی زیادی خوردم مامان" اونم کفت "آره جونم....کمتر باید بخوری تا وقتی مامانتو میاری رو تخت انقدر باهاش ور نری!" داغ شدم از شنیدن این حرف.....ولی به روی خودم نیاوردم....دیگه کاری بود که شده بود و کاریش هم نمیشد کرد......آب از سرم گذشته بود....این شد که آروم قسمت بالای سینهء مامانم رو که لخت بود بوسیدم....وای که چه حالی کردم وقتی صدای آه مامانو شنیدم.....فهمیدم که کارم درسته و کارها همون طوری پیش میره که فکر میکردم....این شد که آروم سرمو آوردم بالا و لبای مامانمو بوسیدم....اونم دستشو گذاشت رو شونه ام و بعدش موهامو نوازش کرد و گفت:"چیه؟ دوست داری ترتیب مامانتو بدی؟"
منم گفتم:" خیلی....آخه تو خیلی خوشگلی و خیلی هم سکسی...آدم دوست داره که...." حرفمو خودش کامل کرد :" بکندت!نه؟"
خندیدم و گفتم آره!
آروم لباس مامانمو درآوردم.....باورم نمیشد که بالاخره دارم از نزدیک کس و کون مامانمو میبینم....چیزی که بار ها به یادش جق زده بودم حالا جلو چشام بود....سینه هاشو نوازش کردم و بعدش هم شروع کردم به خوردنشون جوری که حسابی مامانم حشری شده بود...تو همین حال دستمو آروم بردم سمت پاهاش و لاپاشو باز کردم و دستمو گذاشتم تو شلوارش که نخی بود و راحت دستم رفت تو و بعدش هم از رو شرتش شروع کردم به مالوندن کس مامانم.....آه و ناله های مامانم نشون میداد که حسابی داره حال میکنه.....بعد از یه مدت آروم دستمو بردم تو شرتش و خود کسش رو لمس کردم......از لای پشماش خیلی سخت بود که چوچوله اش رو پیدا کنم ولی به هر زحمتی بود پیداش کردم و دیگه ولش نکردم...مامانم حسابی داشت تکون میخورد...از زور لذت نمیدونست چه کار کنه و سینه هاش هم که تو دهن من بودند و نمیتونست زیاد جا به جا بشه.....چیز زیادی نگذشت که بدنش شروع کرد به لرزیدن و فهمیدم که به ارگاسم رسیده....بعد از این چند سال که دست و کیر هیچ مردی به کسش نرسیده بود خب طبیعی بود که انقدر زود ارضا بشه.....بعدش دیگه مهلت ندادم و لباسامو درآوردم و بعدش هم لباسای مامانمو کامل درآوردم و برش گردوندم و کونش رو گذاشتم جلو صورتم و شروع کردم به لیسیدن پروپاچه اش و یواش یواش زبونمو از لای پاش بردم سمت کسش و شروع کردم خوردن و از اون طرف هم با دستام دوباره شروع کردم به بازی کردن با چوچوله ش....آه و نالهء مامانم نشون میداد که داره حسابی حال میکنه همینطور ادامه دادم تا اینکه دوباره همون لرزش ها رو حس کردم و جیغ های وحشیانهء مامانم بازم بهم فهموند که ارضا شده.....خوشحال بودم که انقدر به مامانم حال دادم.
حالا نوبت خودم بود.
از جیب شلوارم کاندومم رو که از قبل آماده کرده بودم برداشتم کشیدم رو کیرم و مامانمو برگردوندم به حالت طاق باز و رفتم روش و همونطور که ازش لب میگرفتم و با پستوناش بازی میکردم کیرم و گذاشتم رو کسش و آروم آروم هولش دادم تو کسش....عجب کس داغی داشت این مامانم....نمیدونستم انقدر کس باحالی داره.....داشتم تو آسمونا پرواز میکردم.....محکم و محکم کیرم و میاوردم بیرون و میبردم تو ولذت میبردم از اینکه دارم زنی به این باحالی رو میکنم.....اه و اوه مامانمم حسابی حشری ترم کرده بود تا اینکه حس کردم دارم ارضا میشم...محکم تر محکم تر و محکم تر تا اینکه فوران آب کیر بود که از کیرم میزد بیرون.....هیچوقت تو زندگیم به اون اندازه ازم آب نیومده بود......
مامانم بی حال و خوشحال دراز کشیده بود و منم روش بود...کارم تموم شده بود و داشتم با خودم فکر میکردم چه کسی میتونه تو خونهء خود آدم باشه و اونوقت بعضیا کلی وقت تلف میکنن تو خیابونا برای کس پیدا کردن....من که بعد از اون هیچوقت احتیاج به بیرون رفتن نداشتم...مامانم دم دستم بود و خودش هم از خدا خواسته که من بکنمش

۸ نظر: