۱۳۸۹ اسفند ۱۰, سه‌شنبه

باند خطرناک 1


همه از ما حساب میبرن و کسی هم جرات حرف زدن نداره. برای خودمون یه باند خطرناکیم و هر کاری بخوایم میتونیم بکنیم و اونم به این دلیل بود که اگر کسی ما رو لو میداد یا میخواست به نوعی اذیتمون کنه ما انقدر باند بزرگ و نا شناخته ای بودیم که بلایی به سر اون آدم و خونوادش میومد که برای بقیه عبرت بشه...مثل مرد بقال محلهء پایینی که یه بار پلیس رو تو یه ماجرایی در جریان کار ما گذاشت و برای یکی دو تا از بچه ها دردسر درست شد....ولی از هفتهء بعدش خونوادهء اون مرد دیگه اونو ندیدن و دختر شونزده سالش هم یه مدت ناپدید شد و بعد از هشت ماه با یه شکم باد کرده تحویل خونواده اش شد تا همه بدونن ما با کسی شوخی نداریم.
این قانون ها بین خودمون هم صدق میکنه ولی کسی نیست که با وجود شناختن دورو بریاش اقدام به لو دادن باند یا حتی خروج ازش رو بکنه....خروج از باند مساویه با مرگ!
کار ما چی بود؟
فقط و فقط یه چیز....... کس کردن
برامون اصلاً مهم نبوده و نیست اینکه این کس کیه و مال کیه.....کس رو باید کرد.....چه مال خواهرت باشه و چه مال مادرت باشه و چه هر کس دیگه ای. شرط ورود به باندمون هم همیشه این بوده که عضو جدید باید یکی از نزدیکانش رو به نوعی مورد دستمالی شدن قرار بده......البته این مساله بسته به این که طرف کیه و باند چه تصمیمی میگیره فرق میکرد....مثلاً من خودم برای ورودم باید شرت خواهرم رو میکشیدم پایین و با انگشت پرده شو میزدم و دو تا از اعضای باند هم باید کل این صحنه رو فیلمبرداری و عکسبرداری میکردن و اگر دوست داشتن میتونستن بعد از اون یه دور خواهرم رو بکنن. مراسم هم خیلی خوب انجام شد....روزی که مادر و پدرم خونه نبودن با هماهنگی قبلی این دو نفر اومدن خونهء ما و خواهرم که از مدرسه رسید فکر کرد که از دوستای من هستن.....منم مهلت ندادم و رفتم سراغش و شروع کردم به زور لباساشو درآوردن....اون دو تا هم شروع کردن به فیلمبرداری و عکسبرداری...خواهرم که همچین چیزی رو باور نداشت خیلی داد و بیداد راه انداخت و گریه میکرد ولی من برام مهم نبود و وقتی به زور تونستم کاملاً لختش کنم دستاشو با طنابی که از قبل آماده کرده بودم بستم و انداختمش رو زمین ....به اون دو تا اشاره کردم که بیان جلو تر و از نزدیک از کس خواهرم با شرتش فیلم و عکس بگیرن....بعدش هم شرتش رو درآوردم و جلو دوربین ها گرفتم....خواهرم باورش نمیشد و داد و بیداد میکرد و فحش میداد.....با مقنعه اش دهنش رو بستم تا انقدر داد و بیداد راه نندازه.بعدش هم انگشتمو با تفم خیس کردم و گذاشتم دم کسش.....اون دو تا هم با دوربیناشون اومدن نزدیک تر....خواهرم از نگرانی داشت منفجر میشد و شروع کرد خودشو تکون دادن.....منم رفتم رو پاهاش نشستم تا نتونه خیلی تکون بخوره....انگشتمو آروم آروم رو کسش بازی دادم و بعد از چند ثانیه با یه حرکت سریع، محکم بردمش تو کس خواهرم که جیغش رفت هوا و از شدت درد شروع کرد به گریه کردن.....انگشتمو که آوردم بیرون خون کمی روش بود و از کس خواهرمم داشت خون میومد......کار من انجام شده بود و حالا عضو جدید باند بودم......اون دو تا بهم تبریک گفتن و دوربینا رو گذاشتن کنار.....منم رفتم کنار و نشستم رو مبل...خواهرم همون طور رو زمین افتاده بود و داشت گریه میکرد.....یکی از اون دو تا که من به اسم سی و نه میشناختمش(همهء اعضای باند رو با اسم کدشون که یه عدد دو رقمی بود صدا میکردن) مقنعهء خواهرم رو از رو دهنش برداشت و شروع کرد به لخت شدن و کیرشو درآورد و گذاشت دم دهن خواهرم و گفت:"بخور کوچولو.....بخور حالتو خوب میکنه".....اون یکی زد زیر خنده و منم همینطور...خواهرم رو کیر سی و نه تف کرد.....اونم بلند شد و گفت: "ممنونم کوچولو....حالا با همین تفت میتونم کیرمو بکنم تو کونت!" که داد خواهرم رفت هوا و شروع کرد به التماس کردن....ولی مهم نبود و سی و نه رفت رو خواهرم و لا پاشو باز کرد و نشست بینشون....بعد هم جفت پاهاشو داد هوا و به اون یکی گفت:"هر دوتا پای این آبجی رو محکم بگیر"...اونم همین کارو کرد و همزمان زیپ شلوارشو باز کرد و با یه حرکت کیرشو درآورد.سی و نه جوری پاهای خواهرمو بالا داده بود که کون سفیدش از زمین بلند شده بود.....بعدش هم انگشتشو تفی کرد و مالوند رو سوراخ کون خواهرم. همه چیز آماده بود که سی و نه کون خواهرمو با کیرش پر کنه ولی کیرش خیلی سفت نبود...واسه همین یه کم باهاش ور رفت و بعد که حسابی آماده شد اونو گذاشت دم کونش...به من اشاره کرد و گفت:"خواهرت که تا حالا به کسی کون نداده؟"...گفتم:"نمیدونم...از خودش بپرس"....رو به خواهرم کردم و بهش گفتم " به کسی کون دادی؟"....جواب نداد....بلند شدم و رفتم بالا سرش و موهاشو گرفتم و کشیدم....تکرار کردم:"به کسی کون دادی یا نه جنده؟"....اونم گفت "نه" و ناله کرد و دوباره زد زیر گریه....سی و نه هم گفت:"اشکال نداره کوچولو....ازالان به بعد میدی" و کیرشو کرد با فشار داد تو کون خواهرم که از شدت درد قرمز شده بود و نفسش بند اومده بود....وقتی چند ثانیه گذشت دادی زد که گوشام سوت کشید.....دوباره به مقنعه پناه بردیم و خفش کردیم.....سی و نه کیر کلفتی داشت و کون تنگ خواهرم حسابی داشت جر میخورد....بعداً که نگاه کردم دیدم ده برابر خونی که از کسش ریخته از کونش هم داره میریزه.....وقتی سی و نه کارشو تموم کرد و بلند شد آبش هنوز نیومده بود.....میدونستم که میخواد چیکارکنه......به اون یکی گفت حالا تو برای اولین بار کسشو میکنی
اونم نامردی نکرد و کیر شق شده ش رو گرفت تو دستشو نشست لای پای خواهرم و با یه حرکت محکم اونو داد تو کس خواهرم که حسابی از درد آه و ناله میکرد.....سی و نه گفت "آبتو نگه دار برای تو دهنش!" و به من گفت "تو هم شروع کن جق زدن.....به آبت نیاز پیدا میشه.....خواهرت آب کیرتو میخواد بخوره" همین جمله انقدر منو حشری کرد که سریع شروع کردم به جق زدن....بعد از چند دقیقه اون یکی هم از رو خواهرم بلند شد و اومد بالا سرش و سی و نه هم کیرشو گرفت تو دستش و منو برد نزدیک خواهرم و گفت حالا بچه ها باید این نهال زیبا رو آبیاری کنیم تا بارور بشه....خندم گرفته بود.....خواهر کوچولوم داشت گریه میکرد....سی ونه هم بهش گفت:"گریه نکن کوچولو.....آب داغ خوبیه....خوشمزست....بدون که اگر نخوریش همینجا انقدر میزنیمت تا واسه یه ماه نتونی تکون بخوری...فهمیدی یا نه؟"...اونم با ترس سرشو تکون داد که فهمیدم و مقنعه رو برداشتیم و کیرامونو بردیم جلو و اول سی و نه و بعد من به ارگاسم رسیدیم و بعد هم اون یکی آبش اومد و هر سه تا آبمونو ریختیم رو صورت خواهرم......منم دهنشو باز کردم و آبمو ریختم تو دهنش که اول بست ولی با یه سیلی که زدم تو صورتش دوباره باز کرد و این بار آب سی و نه آنچنان با جهش زیادی اومد که یه راست رفت تو حلق خواهرم و به سرفه انداختش.....کارمون که تموم شد سی ونه دوربین فیلمبرداری رو برداشت و اون یکی هم دوربین عکاسی و یه مقدار از این صحنه فیلمبرداری کردن و عکس گرفتن......بعد به خواهرم گفت:"بخند....بخند وگرنه میزنمت" خواهرم هم شروع کرد زورکی خندیدن و اون یکی چند تا عکس گرفت.....بعدش دوربینا رو گذاشتن کنار و لباساشونو پوشیدن...منم همین کار و کردم و بعدش خواهرم و باز کردیم و بلندش کردیم و بردیمش توالت و همه جا شو که از آب کیر و خون پر شده بود شستیم.
بعدش اومدیم تو هال و سی ونه خواهرمو نشوند کنار خودش و با ملایمت بهش گفت:
تو الان با باند ما طرف بودی....حتماً راجع بهش شنیدی....از امروز به بعد برادرت هم یکی از اعضای ماست...تو هم اگر حرفی به کسی بزنی همین برادرته که با دستای خودش خفت میکنه....میدونی که شوخی نداریم.....آره؟
خواهرم با ترس جواب داد "آره"
"خوبه...خوبه...دختر فهمیده ای هستی....باید بهت بگم که این عکس ها و فیلم ها تو آرشیو ما میمونه و ازش به مقدار لازم تکثیر میشه....اگر ذره ای جایی حرفی درز بکنه که ما بفهمیم از طرف تو بوده این فیلم و عکسارو جوری دوباره مونتاژ میکنیم که همه فکر کنن با رضایت خودت بوده....الکی نبود که بهت میگفتم بخند...میدونی که اینجا هم مردم حرف دخترارو باور نمیکنن...پس اگر بخوای دهنتو زیاد از حد باز کنی تبدیل میشی به یه جندهء خیابونی وگرنه به همین صورت زندگیتو ادامه میدی و کسی باهات کاری نداره....کسی هم از این ماجرا باخبر نمیشه.دوزاریت افتاد؟"
"بله" سی ونه و اون یکی از جاشون بلند شدن و رفتن سمت در خروجی....منم باهاشون رفتم دم در. دم در سی و نه بهم گفت:"خواهر باحالی داری.....باهاش حسابی حال کن....فرداشب همدیگرو میبینیم" منم که تازه وارد باند شده بودم نمیدونستم کجا دقیقاً باید همدیگرو ببینیم و تنها ارتباط من با باند از طریق بهرام بود که تو مدت آزمایش من نمیتونستم ببینمش.برای همین پرسیدم "کجا؟"....سی و نه هم گفت:"رسم ما اینه که دو ساعت مونده به قرار تلفن میزنیم و اطلاع میدیم....فردا بین هفت تا هشت منتظر تلفن باش"
بعد هم با خنده بهم گفت:خوش اومدی......عضو باحالی هستی....کم حرف میزنی و ازت خوشم میاد.تو فعلاً زیر دست من میمونی مثل این" و به اون یکی اشاره کرد و تازه یادش افتاد که معرفیمون کنه و گفت:"این اسمش ناخونه" تعجب کردم...بعد ادامه داد "تا چند ماه بعد اگر همینطور خوب پیش بره بهش شماره میخوره و میشه مثل من...تو هم فردا شب برات اسم تعیین میشه!"
تازه فهمیده بودم قضیه چیه........منتظر اسمم موندم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر